نوشته شده توسط : آرش

مقدمه

امروزه در بسيارى از آثار و نوشته ها از اومانيسم و انسان محورى بسيار سخن به ميان مى آيد و حتى آن را يكى از اركان فرهنگ و انديشه غربى به شمار مى آورند. عده اى با همين ديد به نقد آن انديشه مى پردازند؛ اما كمتر درباره خود اين اومانيسم و تعريف و مراحل و اصول آن سخن گفته شده و تحقيقى به عمل آمده است. همين عدم تحقيق، گروهى را بر آن داشته است تا كسانى را كه به انسان محور بودن فرهنگ و انديشه غرب اشكال وارد مى كنند، متهم به عدم درك درست آن فرهنگ سازند؛ زيرا اومانيسم در دوران جديد مراحل گوناگونى را پيموده و در هر دوره داراى ويژگى هاى خاصى بوده است كه در بعضى موارد، مخالف با برداشت هاى معروف امروزى آن است. در اين مقاله درصدديم تا حدى اين نياز را برآورده سازيم.

تعريف اومانيسم

معناى لغوى: واژه  Humanismاز واژه لاتينى  humusگرفته شده كه به معناى خاك يا زمين است. اين واژه از آغاز در تقابل با دو دسته از موجودات يعنى موجودات خاكى غير از انسان از يك سو و ساكنان آسمان يا خدايان (deusldivus, divinus) از سوى ديگر قرار داشت. در پايان دوران باستان و قرون وسطا، محققان و روحانيون ميان  divinitasبه معناى حوزه هايى از معرفت و فعاليت كه از كتاب مقدس ريشه مى گرفت و  humanitasيعنى حوزه اى كه به قضاياى عملى زندگى دنيوى مربوط مى شد، فرق مى گذاشتند. ازآنجاكه اين حوزه دوم بخش اعظم الهام و مواد خام را از نوشته هاى رومى و يونان باستان مى گرفت، مترجمان و معلمان اين آثار كه معمولاً ايتاليايى بودند خود را  umanisti«اومانيست ها» ناميدند (Davies, 1997, p. 125-126).

      Humanisاصطلاحى است كه در قرن نوزدهم (1808) نخستين بار در آثار انديشمندان آلمانى به كار گرفته شده است و اشاره به نوعى تعليم و تربيت داشت كه توجه به آثار كلاسيك يونانى و لاتين را مدنظر قرار داده بود. در انگلستان واژه اومانيسم اندكى بعد مطرح شد. نخستين سندى كه اين اصطلاح در آن به كار رفت، آثار و نوشته هاى ساموئل تيلور كالريج (Samuel Taylor Coleridge) در سال 1812 بوده است. او در اين آثار واژه اومانيسم را درباره نگرشى مسيح شناسانه به كار برد كه همان اعتقاد به كاملاً انسان بودن عيسى مسيح است. اين واژه براى نخستين بار در سال 1832 در معناى فرهنگى آن به كار رفت (McGrath, 1997, p. 42).

معناى اصطلاحى: تعريف هاى مختلفى از اومانيسم در آثار نويسندگان و در دوره هاى گوناگون يافت مى شود. گاهى به مجموعه اى از مفاهيم مرتبط با طبيعت انسان و ويژگى ها، ارزش ها، قدرت و آموزش او اشاره دارد. گاهى اومانيسم به يك نظام فلسفى ومنسجم و قابل شناخت كه داراى ادعاهاى هستى شناسانه، معرفت شناسانه، انسان شناسانه، آموزشى، زيباشناختى، اخلاقى و سياسى است، اطلاق مى شود. در معناى ديگر اومانيسم به منزله يك روش و مجموعه پرسش هاى تقريبا مرتبط درباره طبيعت و ويژگى انسان ها فهم مى شود (John, 1998, p. 528; Hitchcock, 1982, p. 8-9). گاهى از آن به منزله يك جنبش فلسفى و ادبى نام مى برند كه يكى از عوامل تشكيل دهنده فرهنگ جديد است (فوگل، 1380، ج1، ص 542). همچنين گاهى آن را فلسفه اى مى دانند كه ارزش يا مقام انسان را به رسميت مى شناسد و او را ميزان همه چيز قرارمى دهد (McDowell & Don, 1982, p.76) و به بيانى ديگر سرشت انسانى و حدود و علايق طبيعت آدمى را موضوع در نظر مى گيرد (Abbagnano, 1972, p. 69-70; A. S. P. W, 1971, p. 825-826). بعضى هم معتقدند اومانيسم نه جنبشى ادبى، بلكه جنبشى فكرى و نوعى تحول در ارزش ها و خودآگاهى بيشتر از روح بشر بود. جنبش اومانيسم يا جنبش فكرى انسانى، زمانى آغاز شد كه در پى پيدايش شهرها، روشن فكران شهرى رفته رفته از ارزش هاى والايى كه به تصور آنان، مذهب به آنها تحميل كرده بود، روى گرداندند و به ارزش ملموس ترى در طبيعت و انسان روى آوردند (برونوفسكى و مازليش، 1379، ص 101). در تعريفى ديگر آمده است كه اومانيسم به جنبشى فرهنگى اطلاق مى شود كه در اروپا بر اثر آشنايى با فرهنگ باستانى ـ رومى، مى كوشيد تا آرمان فرهنگى تازه اى مبتنى بر آرمان فرهنگى باستانى ـ در برابر آرمان فرهنگى قرون وسطايى ـ به چنگ آورد. به سخن ديگر، هدف اين جنبش عبارت بود از شكوفا ساختن همه نيروهاى روحى و درونى آدمى و پديد آوردن انسان خودآگاه و رهايى علم و زندگى اخلاقى و دينى آدميان از قيموميت كليسا (بوكهارت، 1376، ص 32).



:: برچسب‌ها: امانیسم , انواع امانیسم , تعریف , خردگرایی , ,
:: بازدید از این مطلب : 487
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 15 آذر 1393 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد